دانلود رمان حکم امیر با لینک مستقیم | برای اندروید ،آیفون و تبلت ،pdf
- ســـــــوپــــــرایــــــز ویژه سایت پویادانلود
- رمان #حکم_امیر
حکم امیر- نویسنده: #راضیه_درویش_زاده
- ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
آهو دختری که از بچگی عاشقِ پسر عموش شاهرخِ، درست زمانی که بعد از کُلی فراز و نشیب پدر آهو با ازدواجشان موافقت میکند. پسر خان”امیر” که تازه از خارج برگشته از آهو خواستگاری می کند و همه چیز به یک باره بهم می ریزه.. رویاهای آهو با خودکشی شاهرخ ویران میشه و آهو میمونه با دلی غم زده و پر از نفرت که مسبب مرگ شاهرخ رو امیر علی میدونه از این رو تن به ازدواج با امیر میده و …
قسمتی از متن رمان حکم امیر به قلم راضیه درویش زاده:
جوری که به گوشه مادرش که هنوز توی درگاه در بود برسد گفت:
-آره منم که گوشام درازه باور کردم.
-بدوووو آهووو دیره..
با حرص لگدی به عروسک خرس جلوی پاش زد اما تا یادش آمد این عروسک هدیه ی شاهرخه
سریع خمشد عروسک را برداشت و بوسید.
با عشق به عروسک خیره شده.
-ناراحت نشیاا..
دوباره عروسک را بوسید و اینبار با احترام خاصی روی تخت گذاشت
گوشی موبایلش را برداشت به یاد داشت که با چه التماس و تمنایی
پدرش را راضی کرد تا واسش گوشی بخرد و این همه مدیون مادرش
بود که وقتی برای دانشگاه به تهران می رفت نگرانش بود و مرتب میخواست با او در ارتباط باشد
بعد از اتمام درس هم دیگر راضی به پس دادن موبایل نشد.
مثلا ًکه چه در این دوره کدام دختر ۲۴ساله گوشی ندارد که او خودش را پاسوز عقاید دهه قجری پدرش کند.
تو آیینه به موهای که اگر یک نفر از اهالی رنگش را میدید مُهر بی
آبرویی به پیشانی خودش و پدرش می نشست اما آهو زیاد برایش
مهم نبود بیشتر به دل خودش و خواسته های خودش توجه میکرد.
برای همین یک روز صبح دور از چشم پدر و مادرش به بهوونه ی خانه
ی دوستش به شهر رفت و بعد از خریدن رنگ مو و اکسیدان به خانه
برگشت و در خفای اتاقش رنگ مو را به موهایش زد مریم خانوم
وقتی سر رسید که کار از کار گذشته بود.
برای آهو همین کافی بود که شاهرخ مخالف نباشه که نبود.
از چشم های آبی رنگش شیطنت میبارید این دختر سراسر انرژی و
شیطنت بود ، شیطنتی که در مقابل شاهرخ دوچندان میشد.
آرام آرام کارهایش را میکرد اول دست و صورتش را شست و مثل
همیشه یک آرایش کم روی صورتش زد پوست سفید
و لب های درشتش نیاز به آرایش زیادی نداشت.
مژهای پر پشت و بلندش که نیاز به ریمل نداشت
و چشم های درشتش نیاز به خط چشم..
چهره ی زیبایی که از بچگی نمایان شد و دلیلش شد اسم”آهو” که
الحق برازنده ش بود.
برق لبی که رنگ صورتی به لبش میداد را روی لبهایش کشید رژ
گوونه رل از پودر هلویی آغشته کرد
و روی گونه های حجیمش زد تا
رنگ بگیرد.
ریمل را فقط یک دور روی مژه هایش کشید و اتمام
آرایش.
سمته کمد رفت اکثرا ًبا لباسهای برزو بیرون می رفت
اما اینبار چون
می دلنست حالا تمامی زن ها
و دخترهای حاضر
در مهمانی با لباس رسمی
آمده اند.
نخواست کم بیاورد و یا غُرهای مادرش را بشنود.
دستش سمته لباسهای محلی آبی رنگ و روسری آبی با طرح گل های
کمررنگ قرمز که هدیه تولدش از سمته مادر و پدرش بود رفت.
لباس را همراه دامن هم رنگش تن کرد.
رنگ آبی آسمانی با رنگ
طلایی که روی دامن لباس کار شده جلای خاصی به آن داده بود. با رضایت لبخندی زد روسری را برداشت
و جوری که موهایش معلوم نباشد روسری را سر کرد.
دو سر روسری را پشت سر ُ ش برد و گره ی شلی زد
یقه ی لباس قفل بود و گردنش مشخص نبود
و این بود انتخاب پدرش که میدانست آهویش چطور روسری سر میکند و به فکر همه
جا بود.
لبخندی زد پره ی از دامن را گرفت کفش های سفید عروسکیش را
که پاشنه ۸سانتی داشت را پا کرد و چند ساعتی به قد ۱۵۵سانتیش
داد تا بلند بنظر بیاید از خوونه بیرون زد.
در را بست و از پله ها بالا اومد.
مریم خانوم که باز هم آمد تا صدایش بزند
میان راه از دویدن ایستاد
و با دهنی باز به دختر زیبا رویش که حالا در این لباس
همچون مااهی می درخشید خیره شد.
بعد از خرید و پرداخت موفق به صفحه دانلود هدایت خواهید شد.
این رمان ها را اگه نخوندی پویادانلود بهت پیشنهاد میکنه: