دانلود رمان هیپوکسی نوشته: افسانه علیزاده با لینک مستقیم
خلاصه :
گاهی اوقات نفس می کشی ، دم داری، بازدم هم داری، اما زندگی نمی کنی .
گاهی اوقات، تمام تمام زندگیت در یک کپسول اکسیژن خلاصه می شود …کپسولی که بود و نبودش ، بود و نبودت را مشخص می کند …
و حال ، دخترک داستان مَن هیچ کمبودی ندارد. تنها کمبود یک چیز در زندگیش سخت احساس می شود
و آن هم اکسیژن است و اکسیژن، یعنی هیچ چیز و در عین حال همه چیز !
( فقط یک نکته که به نظرم باید به خوانندگان محترم بگم
اینه که اگر حوصله ی خوندن یه رمان تقریبا ادبی و تراژدی ندارین، از خوندن رمان صرف نظر کنین .
اما من خیلی از همراهی شما دوستان عزیزم خوشحال خواهم شد با تشکر !)
به نام او
نفس هایم عمیق و طولانی شده است . سینه ام خس خس بدی می کند
و من سعی در مهار کردن اشک هایی دارم که بی اجازه ی من راه خروج از منزلشان را در پیش گرفته اند.
” آهای اشک های مزاحم بروید پی کارتان ، بگذارید برای آخرین بار آسمان آبی چشمانش را ببینم …
بگذارید برای آخرین بار هق هق ام نگیرد و درد قلبم ، امانم را نبرد “
“آهای ارحم الراحمین .. آهای غفار الذنوب … آی خدای مشرق و مغرب که می گفتند
شکسته های دلمان که نزد بازار تو بیاید خودت با دل و جان می خریشان … پس کجایی ؟
شکسته های قلبم دارد خودم را تکه تکه می کند خداجان !
نفس هایم همچون طناب داری دست بر گلویم انداخته اند، خدا جان دارند جانم را می درند خداجان …
کاش نجاتم دهی از منجلابی که در آن دست و پا میزنم …
خدای تنهایی هایم ، خدای خستگی هایم ، خدای دلتنگی هایم راست بگو
دل کدام بنده ات را شکسته ام که دلم را به بند تازیانه گرفتار کرده ای ؟
خداجانم، نه خوشی خواستم و نه خوشبختی
اما نخواستم فرجام زندگی ام ، رویاهای شیرینم و دنیای هفت رنگم با مرگ پایان پذیرد …
دانلود رمان هیپوکسی