دانلود رمان محکومه شب پرگناه | نوشته کلاله قربانی برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان محکومه شب پرگناه | نوشته کلاله قربانی برای موبایل و کامپیوتر
خلاصه داستان :
به سر آستین پاره ى کارگرى که دیوارت رو مى چینه و به تو مى گه ارباب نخند… به پسرکى که آدامس مى فروشه و تو هرگز نمى خرى نخند… به پیرمردى که تو پیاده رو به زحمت راه مى ره و شاید چند ثانیه ى کوتاه معطلت کنه نخند… به دبیرى که دست و عینکش گچیه و یقه ى پیراهنش جمع شده نخند… به دستاى پدرت، به جارو کردن مادرت نخند…
به دختر بچه ى کبریت فروشى که حالا کبریت هاش تموم شده نخند… به دخترکى که درد داره نخند… شاید دردش تو کلمه ى درد نگنجه… درکش نمى کنى… قبول… نمى فهمیش… باشه… ولى بهش نخند… شاید… همون ته خنده ى روى لبت یه درد بزرگتر واسش باشه… اونقدر بزرگ که گاهى فکر مى کنه بى حس شده… کاش مى شد بجاى خندیدن بهش پا به پاش… با غم هاش… گریه کنى… شاید گریه خیلى وقتا بهتر از خندیدن باشه!
گریه با دخترى که از جنس ماست… دخترى که بعد از پشت سر گذاشتن اون همه درد حالا به عشق رسیده… عشقى که قراره زندگى شو نجات بده… هونام… همون قدیسه ى نجس!!! مى خواد هویتشو بشناسه… هویتى که ازش دریغ شده…..
– چيكار مى كنى؟!
– پياده مى شم…
عينک دودى شو زد بالاى سرش رو موهای بالا داده ش: واسه چى؟!
درو بيشتر باز كردم: به خودم مربوطه…
خنديد: پس چرا سوار شدى؟!
– اونم به خودم مربوطه… بازم خنديد… چرخيدم سمتش: چرا جلوى پام نگه داشتى؟!
چشمكى زد: به خودم مربوطه…
حال و حوصله ى خنديدن نداشتم… اخم كردم… – خيله خب اخم نكن… واسه ثوابش… اخمم بيشتر شد: ثواب؟!
مثل اينكه خيلى خوش خنده بود چون بازم خنديد: آره… ثواب… ديدم پياده اى گفتم سوارت كنم…
خندیدم: بهتره واسه هر كسى از اين ثوابا نكنى!
ابروشو انداخت بالا: خودتو هر كسى ندون…
براق شدم كه با خنده ادامه داد: تو مثل هيچ كس نيستى…
از كاراش خنده م گرفت…
رمان های جالب در سبک ازدواج اجباری :